آه ای پرستوی مهاجر بازآ،بازآکه با امدنت..............................
بازآکه امدنت تسکینی برای اقاقیهای شکسته قلبم است.
بازآکه امدنت مرهمی است بر زخم شقایقهای گریان چشمانم.
بازآکه باامدنت جام تهی از احساس وجودیم پر شود از احساس ارامش و دلربایی.
باز آکه با امدنت قصه مریمهای شکسته قلبم را برای دل پرشورت بازگو کنم و تا دیارمهر پر گشایم.
بازآکه با امدنت جام ارغوانی صبرم را بشکنم و جام دل و جانت را در اغوش گیرم.
بازآکه با امدنت دنیای لاجوردی ذهنم پر شو د از خیالات نو.
بازآکه با امدنت خورشید بی فروغ چشمانم بار دیگر نوری از چشمانت که دریای مهر است فرا گیرد.
بازآکه با امدنت شکوفه های اطلسی دلم به ثمر اید و گل را بر دامان پر مهرت هدیه دهد.
باز آکه با امدنت زندگی --همچون شب شقایقهای سرگردان دلم-- دلنشین و عرفانی شود.
بازآکه با امدنت مریمهای وجودم طراوت خود را به دست اورد و تقدیم توشود.
باز آ که با امدنت درختان جنگل خزان زده دلم طراوت و سر سبزی و نشاط را از وجودت بگیرد.
بازآکه با امدنت از این حصار تن ازاد شوم و تا بر تو پروانه وار به رقص در ایم.
بازآکه با امدنت همانندپروانگان دیوانه شوم و پروانه وار در اغوشت که منزل مهر و وفاست جای گیرم.
بازآکه با امدنت یاسهای اطاقم دوباره سر بر اسمان ارند و به من لبخند زنند.
بازآ که با امدنت انتظار طاقت فرسای بارانیت به پایان رسد.
بازآکه با امدنت ..........................................................................................................
از دست نوشته هایم در سال ۱۳۷۸
سلام سارا جان...
مرسی اومدی پیشم ....بازم بهم سر بزن....
قربانت.......
دیگه با این تفاصیل اگه بازم نیاد خیلی کم لطفه....
همیشه شاد و سر بلند باشید.
دعا میکنم هرچه زود تر پرستوی شما با بهار برگرده شما هم دعا کنید
عمریه با غم عشقت دیگه همخونه شدم
از غم عشق تو مجنونم ودیونه شدم
تویی لیلی منه مجنون پی تو دربه درم
بی تو آواره هر شهرم وبی خونه شدم
تویی پادشاه عشقم من شدم گدای تو
تو بخواه از منه عاشق من میشم فدای تو
چه گناهی داره این دل لایق عشق تو نیست
اونکه هرشب تا سحر از غم عشق تو گریست
باورم کن باورم کن تویی که عشق منی
تو چرا به عاشق دیونه سر نمی زنی
این شعر تقدیم به عزیزترین انسان زندگیم