در وصفش مثنوی را سرودن کم است.
در وصف او که سپیده دمان به یادش بر می خیزم و شانگاهان با یادش به بستر تنهایی پناه می برم چه بگویم.
در وصف او که تا صدای نفسش و شکوه کلامش را نشنوم جانی نمی گیرم چه بگویم
در وصف او که همه عمرم شده است چه چیزی را بیان کنم .
او می گوید چشمانت را ببندو بگو اما مگر می شود.
مگر می شود به همه دنیا گفت: هر چند که هنوز او را ندیدم دل در گرو مهرش نهاده ام
مگر می شود به همه عالم گفت: که چقدر دلتنگ امدنش هستم .
مگر می شود به همه دلها گفت :که چقدر دلم برای دیدن و در اغوش کشیدن مهرش بی تاب
است
امیدوارم روزی اورا در وطن خود و در کنارم ببینم حتی اگر کمی دیر شود.
منتظرش خواهم ماند تا باز گرددو مرا به کنار خود مهمان کند.
منتظرش خواهم ماند تا با اغوشی باز به استقبال روزهای طلایی با هم بودنمان اید.
**************************************************************
از نوشته هایم در وصف ان عزیز سفر کرده که تا به حال چشمانم سعادت دیدارش رانداشته
است.
سارا امید وارم هر چه زود تر همدیگه رو ببینید