کبوتر ...

اما نه ، او باید برگردد.
کبوتر معصوم ، چشم به راه بازگست اوست.
اگر بر نگردد کبوترش بی اب و دانه می ماند.
سراسیمه می شود،
غمگین می شود...
کبوترش جز از دست او اب نمی نوشد، 
جز در دامن او دانه نمی چیند...
وانگهی او ،
در زیر این اسمان جز این کبوتر چه دارد ؟
و کاش می گفت :
ای کبوتر من ،
که بر سر برج عاشقی اشیان داری،
فردا همراه با نخستین پیک خورشید بامدادی
به سوی تو پرواز می کنم. 

از اشعار استاد دکتر شریعتی البته با کمی دخل و تصرف از سوی من ، امیدوارم که استاد شریعتی نیز مرا ببخشد ، تنها به خاطر دل تنگم برای ان عزیز سفرکرده.
نظرات 2 + ارسال نظر
تیگلاط پنج‌شنبه 20 آذر 1382 ساعت 08:07 ب.ظ http://tiglath.persianblog.com

با اینکه شعر اصلی رو نخوندم ولی این هم خیلی عتلی بود... موفق باشید...

علی پنج‌شنبه 20 آذر 1382 ساعت 10:13 ب.ظ http://aie.blogsky.com

من که دیگه با خوندن این متن دل تو دلم نمون امید وارم که اون زودتر ژیش این کبوتر برگرده انشاالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد