اما نه ، او باید برگردد.
کبوتر معصوم ، چشم به راه بازگست اوست.
اگر بر نگردد کبوترش بی اب و دانه می ماند.
سراسیمه می شود،
غمگین می شود...
کبوترش جز از دست او اب نمی نوشد،
جز در دامن او دانه نمی چیند...
وانگهی او ،
در زیر این اسمان جز این کبوتر چه دارد ؟
و کاش می گفت :
ای کبوتر من ،
که بر سر برج عاشقی اشیان داری،
فردا همراه با نخستین پیک خورشید بامدادی
به سوی تو پرواز می کنم.
از اشعار استاد دکتر شریعتی البته با کمی دخل و تصرف از سوی من ، امیدوارم که استاد شریعتی نیز مرا ببخشد ، تنها به خاطر دل تنگم برای ان عزیز سفرکرده.
با اینکه شعر اصلی رو نخوندم ولی این هم خیلی عتلی بود... موفق باشید...
من که دیگه با خوندن این متن دل تو دلم نمون امید وارم که اون زودتر ژیش این کبوتر برگرده انشاالله