ساقیا امشب کجایی
تا ز خود یابم رهایی
بی تو از داغ جدایی
سوختم اتش گرفتم
تا گذشتی دامن افشان
دورم از دل ، سیرم از جان
وز غمت چون شمع سوزان
سوختم ، اتش گرفتم
من سراپا اشک و اهم
شعله بارد ، از نگاهم
شمع طرب بودی مرا،امشب چرا، از دیده نهانی؟
رفتی و از سودای تو ، دارد دلم ، داغی که ندانی
داشتم اسودگی در کوی تو
سوختم چون شمع و گل، بی روی تو
از خاطرم ای شادی محفل،نرفتیاز چشم تر رفتی ، ولی از دل نرفتی...
رهی معیری
مثل اینکه شما هم به رهی علاقه دارید. من که به شدت به شعرها، مخصوصا ترانه هاش ، علاقه دارم.