هنگام پروازت به وسعت اسمانها گریستم، در ان شب با چشمان پر از اشک غم ، خط پروازت را دنبال کردم.
بعد از رفتنت گیسوانم را در حصار شب زندانی کردم و قلبم را به دکل سرد افسوس پیوند دادم.
ان روزها را به خاطر اوردم و اوای خوش خاطراتم را به روز های با تو بودن سپردم.
ان روزهاکه پنجره تازه پلک هایش را باز کرده بودو غزلخوان به من می نگریست تو پشت پنجره پلک باز کرده و ایستاده بودی و مرا به گندمزار دلت بردی.
تو مرا همرنگ بنفشه ها کردی و بوی شب بو هاو یاسها را به خانه دلم دعوت کردی.
اینک که رفته ای و از رفتن لحظه ای ات اقاقی ها در سوگ رفتن تو اشکهایشان را به خیابان چشم من هدیه دادندتا شاید چشم سنگدل من گریه کندو موج شور کهنه اشکهای زنگار گرفته ام به کوچه رود گونه هایم سرازیر شود.
از نوشته های دوست عزیزم الهه برای دلتنگی من به خاطر عزیز سفر کرده ام
سلام.
میفهمم دلتنگی برای یه عزیز سفر کرده یعنی چی.
صبور.مقاوم . شاد و پاینده باش