باز هم دلتنگی .....

خوشحالم که بازم میتونم حرفهام رو از این طریق بهت بگم
خوشحالم که اگه در جایی دیگه منو به حساب نمی اوری شاید اینجا بتو نی نوشته هام رو بخونی
نوشته هایی که تنها برای وجود نازنینت هست
خوشحالم که باز هم میتوانم از این طریق حداقل بدونم که هنوز منو فراموش نکردی
عزیزم مهربانم جانم فقط کاش میدانستم دلیل بی مهریت را همین
بهترینم کاش می شد در سکوتت فهمید حرفهای ناگفته ات را
این را به تو می گویم ای سفر کرده ام
ای مسافری که می دانم دیدنت امیدی است محال
مسافرم و عزیز سفر کرده ام دل بستن سهل است و دل کندن جان دادن
ای سفر کرده نور امید با هم بودن را باز هم در دلم روشن گردان
ای عزیز ندیده و نشناخته کاش همانقدر که من طالب هم صحبتی و هم دلی با تو بودم تو نیز
ذره ای  ....................
ولی افسوس .......................

راه سوم.


چه تنگنای سختی است !

یک انسان یا باید بماند یا برود

و این هر دو ،

اکنون برایم از معنی تهی شده است

و دریغ که راه سومی هم نیست !

از اشعار دکتر شریعتی

دلتنگی...

امروز بیشتر از هر روز دیگه دلم گرفته نمی دونم چرا؟
اخه امروز یه نفر رو دیدم که شباهت عجیبی با سفر کرده ام داشت.
اول گفتم شاید خودش باشه ولی بعد گفتم اون که .........
امروز احساس غربت می کنم توی شهر و دیار خودم .
احساس می کنم هیچ کس رو ندارم و تنهای تنهام.
امروز دلم بهم گفت انتظار بیهوده است اما نه من هنوزم منتظرم.
هنوزم منتظر صدای قدم هاش هستم.
هنوزم منتظر اخم کردنها و خندیدن هاش هستم.
اما می دونم که هیچگاه نمی اید.
ولی چاره ای جز انتظار ندارم...............
منتظرت می مانم کاش این جمله را می شنیدی اما دریغ که تو ......


از دلتنگیهای امروزم برای او که دیگر هیچگاه نخواهد امد.