سالهاست قلبم در انتظار
کاروان اندوهی است ،
که قافله سالارشان تویی!
تقدیم به او که با نیامدنش........
به زمین می زنی و می شکنی /عاقبت شیشه امیدی را/سخت مغروری و می سازی سرد/
در دلی،اتش جاویدی را/
دیدمت،وای چه دیداری،وای/این چه دیدار دلازاری بود/بی گمان برده ای از یاد ان عهد/
که مرا با تو سرو کاری بود/
دیدمت،وای چه دیداری،وای/نه نگاهی،نه لب پر نوشی/نه شرار نفس پر هوسی/
نه فشار بدن و اغوشی/
این چه عشقی است که در دل دارم/من از این عشق چه حاصل دارم/می گریزی ز من و در طلبت/باز هم کوشش باطل دارم/
باز لبهای عطش کرده من /عشق سوزان تورا می جوید/می تپد قلبم و با هر طپشی /
قصه عشق ترا می گوید/
بخت اگر از تو جدایم کرده /می گشایم گره از بخت چه باک/ترسم این عشق سرانجام مرا/
بکشد تا به سرا پرده خاک/
خلوت خالی و خاموش مرا/تو پر از خاطره کردی،ای مرد/شعرمن شعله احساس من است /
تو مرا شاعره کردی،ای مرد/
اتش عشق به چشمت یکدم /جلوه ای کرد و سرابی گردید/تا مرا واله و بی سامان دید/
نقش افتاده بر ابی گردید/
سینه ای،تا که بر ان سر بنهم/دامنی،تا که بر ان ریزم اشک/اه،ای انکه غم عشقت نیست/
می برم بر تو و بر قلبت رشک/
به زمین می زنی و می شکنی/عاقبت شیشه امیدی را/سخت مغروری و می سازی سرد/
در دلی اتش جاویدی را/
فروغ فرخزاد
در طلب او که چشم به راهش خواهم ماند تا ابد.