وصف او.....

در وصفش مثنوی را سرودن کم است.
در وصف او که سپیده دمان به یادش بر می خیزم و شانگاهان با یادش به بستر تنهایی پناه می برم چه بگویم. 
در وصف او که تا صدای نفسش و شکوه کلامش را نشنوم جانی نمی گیرم چه بگویم
در وصف او که همه عمرم شده است چه چیزی را بیان کنم .
او می گوید چشمانت را ببندو بگو اما مگر می شود.
مگر می شود به همه دنیا گفت: هر چند که هنوز او را ندیدم دل در گرو مهرش نهاده ام
مگر می شود به همه عالم گفت: که چقدر دلتنگ امدنش هستم .
مگر می شود به همه دلها گفت :که چقدر دلم برای دیدن و در اغوش کشیدن مهرش بی تاب
است
امیدوارم روزی اورا در وطن خود و در کنارم ببینم حتی اگر کمی دیر شود.
منتظرش خواهم ماند تا باز گرددو مرا به کنار خود مهمان کند.
منتظرش خواهم ماند تا با اغوشی باز به استقبال روزهای طلایی با هم بودنمان اید.
**************************************************************                                            
از نوشته هایم در وصف ان عزیز سفر کرده که تا به حال چشمانم سعادت دیدارش رانداشته
است.

کاش...

کاش می امدی تا بار دیگر چشمانم با اشک غریبه گردد.
کاش می امدی تا بار دیگر دستانم با سرما غریبه گردد.
کاش می امدی تا بار دیگر لبهایم با بر لب اوردن ارزو غریبه گردد.
کاش می امدی تا بار دیگر نفسهایم با هوا غریبه گردد.
و ایکاش می شد ............................................................
کاش می شد در جستجوی نگاه تو همه دنیا را گشت .
کاش می شد در جستجوی دستان پر مهرت به همه طبیعت گذر کرد.
کاش می شد در جستجوی لبان ترانه گویت همه دیوانهای اشعار را گشت.
کاش می شد در جستجوی قلبت همه اسمانها و زمین را زیر پا گذاشت.
و ایکاش می شد.............................................................. 
                                                                          از دست نوشته هایم در اذر۱۳۸۲
***************************************************************
امروز که مهتاج توام جای تو خالیست            فردا که تو ایی به سراغم نفسی نیست.
***************************************************************
به انتظارت در غروب گم می شوم شاید با طلوعی تورا بازیابم و راز شقایق ها را برایت بازگو کنم.
***************************************************************
غروبی در کنارت گریه کردم/تورا گفتم که عشقت هست دردم /مرا باور نکردی لحظه ای تو /شبی رفتم که هرگز برنگردم/.
***************************************************************

بازآ که با آمدنت...............

آه ای پرستوی مهاجر بازآ،بازآکه با امدنت..............................
بازآکه امدنت تسکینی برای اقاقیهای شکسته قلبم است.
بازآکه امدنت مرهمی است بر زخم شقایقهای گریان چشمانم.
بازآکه باامدنت جام تهی از احساس وجودیم پر شود از احساس ارامش و دلربایی.
باز آکه با امدنت قصه مریمهای شکسته قلبم را برای دل پرشورت بازگو کنم و تا دیارمهر پر گشایم.
 بازآکه با امدنت جام ارغوانی صبرم را بشکنم و جام دل و جانت را در اغوش گیرم.
بازآکه با امدنت دنیای لاجوردی ذهنم پر شو د از خیالات نو.
بازآکه با امدنت خورشید بی فروغ چشمانم بار دیگر نوری از چشمانت که دریای مهر است فرا گیرد.
بازآکه با امدنت شکوفه های اطلسی دلم به ثمر اید و گل را بر دامان پر مهرت هدیه دهد.
باز آکه با امدنت زندگی --همچون شب شقایقهای سرگردان دلم-- دلنشین و عرفانی شود.
بازآکه با امدنت مریمهای وجودم طراوت خود را به دست اورد و تقدیم توشود.
باز آ که با امدنت درختان جنگل خزان زده دلم طراوت و سر سبزی و نشاط را از وجودت بگیرد.
بازآکه با امدنت از این حصار تن ازاد شوم و تا بر تو پروانه وار به رقص در ایم.
بازآکه با امدنت همانندپروانگان دیوانه شوم و پروانه وار در اغوشت که منزل مهر و وفاست جای گیرم.
بازآکه با امدنت یاسهای اطاقم دوباره سر بر اسمان ارند و به من لبخند زنند.
بازآ که با امدنت انتظار طاقت فرسای بارانیت به پایان رسد.
بازآکه با امدنت ..........................................................................................................

                                                                  از دست نوشته هایم در سال ۱۳۷۸