امروز بیشتر از هر روز دیگه دلم گرفته نمی دونم چرا؟
اخه امروز یه نفر رو دیدم که شباهت عجیبی با سفر کرده ام داشت.
اول گفتم شاید خودش باشه ولی بعد گفتم اون که .........
امروز احساس غربت می کنم توی شهر و دیار خودم .
احساس می کنم هیچ کس رو ندارم و تنهای تنهام.
امروز دلم بهم گفت انتظار بیهوده است اما نه من هنوزم منتظرم.
هنوزم منتظر صدای قدم هاش هستم.
هنوزم منتظر اخم کردنها و خندیدن هاش هستم.
اما می دونم که هیچگاه نمی اید.
ولی چاره ای جز انتظار ندارم...............
منتظرت می مانم کاش این جمله را می شنیدی اما دریغ که تو ......
از دلتنگیهای امروزم برای او که دیگر هیچگاه نخواهد امد.