دلتنگم ...

باز هم دلتنگی ..............

باز هم دلتنگم ...............

کاش اکنون روزنه نور بودی در اتاق سرد

و خاموشم ...

می دانم تمامی خواهشها و التماسهایم

 بی نتیجه خواهد ماند ،

اما....................................

می دانم هیچگاه نور چشمانم را با دیدنت باز

نخواهم یافت،

اما....................................

می دانم که نباید بیش از این در آتش انتظارت
 
سوخت ،

اما....................................

می دانم نباید دیگر خود را به انتظار آمدنت

مجازات کرد ،

اما....................................

اما من تا همیشه منتظر و چشم به راهت
 
خواهم ماند......................


... ای سفر کرده بی بازگشتم





انتظار...

انتظار را چگونه برایش معنا و مفهوم بخشم که دل نازکش به درد نیاید ؟
انتظار را چگونه در قاب دلم نقش کنم که روح لطیفش نشکند؟
انتظار را چگونه معنا کنم و یا چگونه آنرا به تصویر کشم که ...؟
انتظار را در چه قالبی شرح دهم که شاید بتوانم کمی از دردم را تسکین دهم؟
انتظار را در چه چیز یا چه کس ضرب کنم که حاصلضرب آن هیچ شود؟
انتظار را در کدامین برهوت به خاک نهم که دیگر سراغی از من نگیرد ؟
انتظار را به کدام رود سپارم که برای همیشه از برم برود ؟
و ای کاش می دانست انتظار چیست ؟
نمی دانم انتظار را تجربه کرده ییا نه ؟
خداوندا چگونه انتظار را برایش معنا دهم که بداند چیزی است مخرب روح و روان لطیف آدمی .
و ای کاش می دانست تا چه اندازه از انتظار متنفرم شاید آن زمان دیگر مرا منتظر نمی گذاشت.
 کاش می دانست اکنون انتظار را همچون لوحی بر قلبم آویخته ام تا او با آمدنش آن را از قلبم برباید.
و ای کاش این انتظار زودتر پایان پذیرد ............
می ترسم !!!!!!!
می ترسم از اینکه باز هم بخواهم منتظر بمانم .
می ترسم از اینکه امشب نیز همچون شبهای گذشته به بالینم نیاید و تا صبح بخواهم لحظه شماری کنم برای فردا و فرداهای آتی ....
خداوندا در این لحظات تنها تو را دارم و بس،
خداوندا در این لحظات تنها به عشق او و به یاد او هستم و بس .
خداوندا می دانم خواهشم به وسعت تمامی دنیا است اما........
اما از درگاه پر برکتت خواستار تمام شدن این انتظارم .



تقدیم به او که مرا در آتش انتظار می سوزاند........