غروب...

غروبی در کنارت گریه کردم
تو را گفتم که عشقت هست دردم
مرا باور نکردی لحظه ای تو
شبی رفتم که هرگز بر نگردم.

در تک تک لحظاتم تنها تو را می خواهم
 فریادرس دل شکسته ام باش.
 
در لحظه لحظه تنهایی هایم تنها تو
می توانی مونسم باشی.

پس باز آ
بازآ... تا با امدنت باز زندگی را از سر گیرم
بازآ... تا با امدنت دوباره امید زیستن را بیابم

حضور تو .... گناه من ..... سکوت تو ....

ای کاش می دانستی حضورت اکنون برایم چه با معنااست
حالا که در پرده ای از ابهام و تنهایی مانده ام
ای کاش می دانستی که  به حضورت اکنون که بی کس و تنها در این شهر
خالی از مهر هستم چه قدر نیاز دارم
من دوست ندارم عزیزی که قرار بود عمری منتظرش برگردم تا باز اید
اکنون گرفتار سکوتی باشد که بی گمان قبل از هر فریاد و اشوبی لازم است
من نمی خواهم حرفهایت را در سکوتت باز یابم
من نمی توانم معنای کامل سکوتت را بفهمم
سکوتی که در ان پرده ای ابهام و سر در گمی باشد
کاش می دانستی حضورت و حتی حرفهایت برایم تابیدن خورشید امید است
کاش می دانستی که حضورت برایم پر بها تر از هر چیزی است
روزی من گرفتار سکوتی بودم که قبل از فریادم به سراغم امده بود ولی تو مرا از
سکوت مرگ افرینم نجات دادی و من توانستم با تو هیاهو کنم
تو مرا روزی از  چاه سکوت و خاموشی بیرون اوردی ولی اینکه باز مرا به
 سوی همان چاه هدایت میکنی
به گناه کامین گناه ناکرده ؟؟؟نمی دانم!!!
کاش می گفتی گناهم را تا بدانم معنای سکوتت را ......................

قهر ....


چقدر سخته قهر عزیزی که اونو با جون و دلت میخوای
چقدر سخت سوختن توی اتش قهر عزیزی که همه چیزه برات
چقدرسخته قهر عزیزت بدون اونکه حتی بدونی چرا ؟
چقدر سخته عزیزت بیاد و بدون عنوان کردن نامش بره
چقدر سخته بی خبر از حال عزیزی بودن
چقدر سخته قهر عزیزی که  حس زندگی بوده
چقدر سخته قهر عزیزسفرکرده
چقدر سخته عزیزی که منتظرشی با قهرش دلت رو بشکونه 
عزیزم مهربانم جانم نفسم امیدم ::
با لحنی پر از التماس و خواهش به تو این را میگویم:
مرا ببخش و بیش از این مرا در اتش قهروانتظار نسوزان