امروز ۲۴ سالگیم را در تنهایی جشن گرفتم .
جشن من با گریه آغاز شد و با گریه به پایان رسید .
جشن من در نهایت سکوت و تنهایی برگزار شد.
امروز ۲۴ سالگی خوذ را بدون تو و تنها با یاد تو جشن گرفتم .
امروز کاش بودی و در جشن تولد و تنهاییم همدمم می شدی.
امروز برایم آغاز یک سال دیگر است بی تو و با یاد تو .
از امروز باید باز هم روزشماری کنم به بهانه آمدنت٬
هر چند می دانم هیچ وقت باز نمی گردی .
شاید هر کس در روز تولد خویش خندان و شاد باشد ٬
اما من اینجا بی تو چگونه می توانم خندان و شاد باشم .
شاید برای هر کس روز تولدش روزی باشد پر خاطره و پر هیاهو ٬
اما من بی تو تنهایی و سکوت را لذت بخش تر می دانم .
کاش می دانستی بزرگتربن هدیه تولد من در این روز
چه می تواند باشد ...
مطمئنا جز آمدنت دیگر هیچ ..........................
و ای کاش روزی این هدیه گرانقدر را به دستان سردم می سپردی ...
به امید روزی که بازگردی و به جسم بی جانم ٬جانی هدیه کنی از مهر و عشق
منم تو تنهائیت شریک کن ..... و تبریک یه پسر بارانی رو بپذیر
سلام نيايش جون
منو از خودت بی خبر نذار لطفا.مواظب خودت باش.
oh
سلام
بلاگتون عالیه فقط همینو میتونم بگم
ما که تولدتون رو نمیدونیم!
ما رو بی خبر نذارین
به امید دیدار