تولد ...

امروز ۲۴ سالگیم را در تنهایی جشن گرفتم .
جشن من با گریه آغاز شد و با گریه به پایان رسید .
جشن من در نهایت سکوت و تنهایی برگزار شد.
امروز ۲۴ سالگی خوذ را بدون تو و  تنها با یاد تو جشن گرفتم .
امروز کاش بودی و در جشن تولد و تنهاییم همدمم می شدی.
امروز برایم آغاز یک سال دیگر است بی تو و با یاد تو .
از امروز باید باز هم روزشماری کنم به بهانه آمدنت٬
هر چند می دانم هیچ وقت باز نمی گردی .
شاید هر کس در روز تولد خویش خندان و شاد باشد ٬
اما من اینجا بی تو چگونه می توانم خندان و شاد باشم .
شاید برای هر کس روز تولدش روزی باشد پر خاطره و پر هیاهو ٬
اما من بی تو تنهایی و سکوت را لذت بخش تر می دانم .
کاش می دانستی بزرگتربن هدیه تولد من در این روز
 چه می تواند باشد ...
مطمئنا جز آمدنت دیگر هیچ ..........................
و ای کاش روزی این هدیه گرانقدر را به دستان سردم می سپردی ...

به امید روزی که بازگردی و به جسم بی جانم ٬جانی هدیه کنی از مهر و عشق

تنهای تنها...

 در تنهاترین تنهائیم تنها کسم
 
 تنهای تنهایم گذاشت .

 خدایا...

 در تنهاترین تنهائیش تنها

 کسش تنهای تنهایش گذارد.


خداوندا همانگونه که او مرا تنهای تنها گذاشت،
 او را تنهای تنها گردان.
او باید بداند درد تنهایی هیچ درمانی ندارد .
او باید بداند درد تنهایی تنها علاجش چیست .
او باید بداند دردتنهایی چه دردبزرگی است .
او باید بداند درد تنهایی چگونه انسان را تا ناکجاهای نیستی پیش می برد.

روزمبادا.....

یاد دوست ...
وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند و نه بایدها...
عمری است لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می کنیم
 باشد برای روز مبادا .
اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست .
آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروزـــ شبیه فردا ـــ روزی است ...
مثل همین روزهای ما اما کسی چه می داند ؟
شاید امروز روز مباداست .
وقتی تو نیستی نه هستهای ما چونان که بایدند و نه باید ها ...

هر روز بی تو روز مباداست ...
هر روز بی تو روز مباداست ...


تقدیمی از طرف دوستی عزیز تر از جان