حکم من در روز جدایی از تو ...

امروز حکم آن بارانی را دارم که نمی تواند فرو ریزد

امروز حکم آن جنگلی را دارم که نمی تواند مملو از شاخ و برگ سبز درختان باشد

امروز حکم آن رود را دارم که محکوم به سکون است و نمی تواند جاری شود   

امروز حکم آن ابری را دارم که دلی پر درد دارد اما نمی تواند ببارد

امروز حکم آن عروسکی را دارم که در پشت شیشه سرد مغازه ای تنها برای

 نگاهی حسرت بار به نمایش گذارده شده است

امروز حکم آن خورشیدی را دارم که در دل شب محکوم به نیستی است و باید جای خود را به ماه دهد

امروز حکم آن ماه را دارم که نمی تواند در آسمان روشن روز خودنمایی کند

امروز حکم آن شهابی را دارم که نمی تواند در دل آسمان به پرواز درآید و نورافشانی کند

امروز حکم آن پرنده در قفس مانده را دارم که محتاج ذره ای آزادی است

امروز حکم آن آتشفشانی را دارم که در دل کوه به جوشش در

 می آید اما راهی برای گریز ندارد تا زمان طغیانش فرا رسد

امروز حکم آن شمعی را دارم که باید بسوزد و خود تنها ناظر سوختنش باشد

...................................................

گویند وقتی شهابی در آسمان به پرواز درآید و بعد از طی اندک زمانی در

نقطه ای خلوت از آسمان خاموش شود چراغ عمر کسی خاموش شده است

اما اینک عمر عشق من نسبت به آن موجود خودخواه و خودبین و مغرور به پایان رسیده است

اینک دیگر عشق نفرین شده ای بین ما وجود ندارد

او را تا همیشه و برای همیشه از صحنه قلب و روح و زندگیم بیرون کردم

از دست نوشته هایم در روز پنج شنبه مورخ ۱۳/۱۱/۸۴

تقدیم به او که روزی برایم همه چیز شد

 و اینک هیچ نیست جز موجودی نفرت آور

 

 

دلتنگم ...

باز هم دلتنگی ..............

باز هم دلتنگم ...............

کاش اکنون روزنه نور بودی در اتاق سرد

و خاموشم ...

می دانم تمامی خواهشها و التماسهایم

 بی نتیجه خواهد ماند ،

اما....................................

می دانم هیچگاه نور چشمانم را با دیدنت باز

نخواهم یافت،

اما....................................

می دانم که نباید بیش از این در آتش انتظارت
 
سوخت ،

اما....................................

می دانم نباید دیگر خود را به انتظار آمدنت

مجازات کرد ،

اما....................................

اما من تا همیشه منتظر و چشم به راهت
 
خواهم ماند......................


... ای سفر کرده بی بازگشتم





انتظار...

انتظار را چگونه برایش معنا و مفهوم بخشم که دل نازکش به درد نیاید ؟
انتظار را چگونه در قاب دلم نقش کنم که روح لطیفش نشکند؟
انتظار را چگونه معنا کنم و یا چگونه آنرا به تصویر کشم که ...؟
انتظار را در چه قالبی شرح دهم که شاید بتوانم کمی از دردم را تسکین دهم؟
انتظار را در چه چیز یا چه کس ضرب کنم که حاصلضرب آن هیچ شود؟
انتظار را در کدامین برهوت به خاک نهم که دیگر سراغی از من نگیرد ؟
انتظار را به کدام رود سپارم که برای همیشه از برم برود ؟
و ای کاش می دانست انتظار چیست ؟
نمی دانم انتظار را تجربه کرده ییا نه ؟
خداوندا چگونه انتظار را برایش معنا دهم که بداند چیزی است مخرب روح و روان لطیف آدمی .
و ای کاش می دانست تا چه اندازه از انتظار متنفرم شاید آن زمان دیگر مرا منتظر نمی گذاشت.
 کاش می دانست اکنون انتظار را همچون لوحی بر قلبم آویخته ام تا او با آمدنش آن را از قلبم برباید.
و ای کاش این انتظار زودتر پایان پذیرد ............
می ترسم !!!!!!!
می ترسم از اینکه باز هم بخواهم منتظر بمانم .
می ترسم از اینکه امشب نیز همچون شبهای گذشته به بالینم نیاید و تا صبح بخواهم لحظه شماری کنم برای فردا و فرداهای آتی ....
خداوندا در این لحظات تنها تو را دارم و بس،
خداوندا در این لحظات تنها به عشق او و به یاد او هستم و بس .
خداوندا می دانم خواهشم به وسعت تمامی دنیا است اما........
اما از درگاه پر برکتت خواستار تمام شدن این انتظارم .



تقدیم به او که مرا در آتش انتظار می سوزاند........